پادشاه همیشه در کاخش زندگی کرده بود.فرش زیرپایش ابریشم بود وسبزه های زیر پایش نمیگذاشتند که سختی زمین را حس کند
یک روز تصمیم گرفت از کاخ خارج شود و از دیدن آنچه دارد لذت ببرد.
وزیر دانشمند پادشاه همراهش بود
به جاده ای رسیدند که بسیار ناهموار و پر از سنگهای ریز و درشت بود
سنگها , پای پادشاه را خراش میدادند , پاپوش پشمی پادشاه هم پاره شده بود
وقتی به کاخ برگشتند او از وزیر دانشمند خود خواست تمام جاده های کشور را باچرم گاو بپوشانند .
وزیر که نمیدانست با دستور احمقانه پادشاه چه کند فکری کرد وگفت:
پادشاها , برای اینکار باید تعداد زیادی گاو را کشت و در آن صورت گوشتی برای خوردن نخواهد ماند , بهتر نیست یک گاو را بکشیم ویک پاپوش محکم ونرم برای شما درست کنیم تا همه جاده ها زیر قدمهای شما نرم باشند؟
پادشاه به فکر فرو رفت و چرم یکی از بهترین جنسها برای کفش شد .
گاهی تغییرات کوچک , نتیجه های شگرفی به همراه دارد , لازمه بدست آوردن نتیجه های بزرگ همیشه تغییرات بزرگ نیست.
سوال : کدوم تغییر توی زندگیتون باعث شده که به نتیجه ای برسین که قبل از اون تغییر ممکن نبوده به اون نتیجه برسید؟
اگه دوس داشتین اون تغییر و تجربتون رو (چه خوب و چه بد) ذکر کنین تا بقیه دوستانتون هم استفاده کنن
دوستون دارم
همتون رو
بای